آخرین ثانیه های نجات

ساخت وبلاگ
چند روزی از آغاز عملیات مسلم بن عقیل گذشته بود، من در محل استقرار گروه آتش هوانیروز و در چادر مخصوص نمازخانه در حال قرائت قرآن بودم که شهید شمشادیان وارد چادر شد. جملات بالا بخشی از خاطرات خلبان جانباز یدالله واعظی است. وی می گوید: پانزدهم مهرماه سال ۱۳۶۱ ساعت 2 بعد از ظهر بود. چند روزی از آغاز عملیات مسلم بن عقیل گذشته بود. من در محل استقرار گروه آتش هوانیروز و در چادر مخصوص نمازخانه در حال قرائت قرآن بودم. آیه های آخر سوره آل عمران را تلاوت می کردم که درب برزنتی چادر باز شد. شهید خلبان یحیی شمشادیان سرش را داخل چادر کرد و گفت: «یدالله جان پاشو عملیات ابلاغ شده باید سریعا به کمک نیروهای رزمنده زمینی برویم.» گفتم: یحیی جان دو سه آیه مونده تا سوره رو تمام کنم.» گفت: اگر مملکت و نظام باقی بمونه بعدا هم می تونی قرآن رو بخونی ولی اگر خدای ناکرده مملکت آسیب ببینه و نظام در خطر بیفته دشمن بسا اجازه نمی ده که قرآن دست بگیری تا اینکه بخونی. » گفتم :«یحیی نزن چشم الان پا می شم.» قرآن را بوسیدم و سر جایش گذاشتم و با شهید شمشادیان پیش چهار خلبان دیگر که رضا رضامند و داریوش فرهادی، خلبان ... باحالاش...
ما را در سایت باحالاش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : استخدام کار bahalash بازدید : 120 تاريخ : دوشنبه 25 دی 1396 ساعت: 17:49